معنی از وسایل اداری
حل جدول
فارسی به عربی
اداری، وزاری
عربی به فارسی
اداری , اجرایی , مجری
فرهنگ عمید
لغت نامه دهخدا
اداری. [اِ ری ی] (ع ص نسبی) منسوب به اداره. || عضو اداره.
وسایل
وسایل. [وَ ی ِ] (ع اِ) وسائل. ج ِ وسیله.اسباب و لوازم. (فرهنگ فارسی معین): با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی. (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب).
گر تو برانی کسم شفیع نباشد
ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل.
سعدی.
- وسایل ارتباطی، هر چیز که ارتباط میان دو کس یا دو جا برقرار کند.
- وسایل نقلیه، وسایط نقلیه.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به اداره وابسته به اداره: کارهای اداری، عضو اداره آنکه در اداره کار میکند کارمند اداره یا امور اداری. قسمتی از امور عمومی است که مربوط به اداره نمودن افراد مردم و اجرا ء روز مره قوانین است و نشانه آن ارتباط دایم ما ء موران دولت با مردم می باشد.
وسایل
وسایل در فارسی (تک: وسیله) افزارها چاره ها (اسم) جمع وسیله اسباب لوازم ((و با این وسایل و فضایل درخصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی. ))
فرهنگ معین
فرهنگ واژههای فارسی سره
اوارى
مترادف و متضاد زبان فارسی
معادل ابجد
331